خیال خیس

بعد از دوسال رفتم بیمارستان،راهرو های سرد و بلندی که هر شب با تنها نقطه ی قوتم در زنده گیم از اونها رد می شدم. بعد از سلام و احوالپرسی مختصری رفتم سراغ بیماراتاق هفت. همان مردی که می خاست معمولی باشد و بعضی وقتها نیم رخ زنی را می کشید که داشت سرود می خاند. و هر شب می پرسید خانوم خاب هایی که ما می بینیم بخاطر این قرص هاست؟
در اتاق را که باز کردم رو به ایوان غربی نشسته بود و خودش را در پناه نقاشی روی دیوار تنها گذاشته بود. همیشه دست هایش ورم می کرد، امروز هم. نمی دانم من را شناخت یا نه اما با لحن آشنایی گفت:این را ببینید خانوم لابد این بی نوا هم می خاسته مرد معمولی باشد.لبخند خفیفی زدم و دست هایش را توی دستهایم فشردم..


الهام اسدی
۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۳:۰۳ مهبد یحیائی
"ای کاش آب بودم
 گر می شد آن باشی که خود می خواهی . ـ
 آدمی بودن
 حسرتا !
 مشکلی ست در مرز ناممکن . نمی بینی ؟..."

احمد شاملو
دیگه نمیخام بنویسم . . .

: (
پاسخ:
الهام نوشت: اصلن کار خوبی نمی کنی.  اصلن
الهام عزیز، اگر چه در میدان سخن شما، ما را توان اسب تاختن نیست، لیکن سر میزنیم و میخوانیم.
لطفا در مورد مطلب "انتقاد" در وبلاگ من نظر دهید. سپاسگزار میشوم.
پاسخ:
الهام نوشت: اتفاقن حضورت خوبه سروش.
حتمن سر می زنم رفیق
۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۴:۲۵ آقای نویسنده
خداروشکر که هنوز حالت خوبه ...
خوشحالم که اینجا مینویسی
پاسخ:
الهام نوشت: زنده باشی رفیق
و من هم ...
چقدر دوست تر دارم که چنان معمولی بر تار و پود این زندگی ِ در حال مرگ بپیچم که یادم برود سخت زیستن تاوان هیچ گناهی نبود.  تلخ ، سیمای ِ پریشان ِ هیچ دختری نبود و بادبادک ها الهام ! و بادبادک ها کنایه هیچ پروازی نبودند
پاسخ:
الهام نوشت:  دخترک نازنین داشتن در این برهوت مات بُرده دلم را گرم می کند

نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">