خیال خیس

عطیه مهرانه خاسته بود برای تولدش.. حال نامساعد این روزهایم و این مصبیت عظیم نگذاشت برایش بنویسم. اما این شعر را داشته باش دختری هرچند کمی قبلتر از حرف تو نوشته بودمش. 


می نویسم سَرِ مهر 
قطره قطره قطره قطره 

می آیی 


الهام اسدی


این آفتاب بود که تیغ انداخته بود و ما گرم ِ روز بازگشت بودیم که یادمان آمد  باید پاییز بعدی را کنارهم باشیم. چیزی از ربودگی نگذشته بود که با بی آستینی ات نقش آفتاب را بازی می کردی و من برمی گشتم. برای ما که خاطرات مشترک مان تنها دارایی مان است باید کمی حوصله بخریم. فصل کوچیدن رسیده خبرهای خوب مانده تا تو برگردی. همان بخش که مسرت بخش بود خودش شده است. هیچ چیز نمی تواند برهم زننده ی این خلسه ی خود خاسته ی مان باشد

الهام اسدی