سمت تو را ندیده ام، نمیدانم.
سمتِ من شب شکل اجسامی را دارد که میل عجیبی به ذوب شدن دارند، آنچنان که تنها هوا میداندش. تا بخاهم دانه های تاریکی را بشمارم خفتن چهره در هم می کشد، که نوری ضعیف از خانه ی آنسو می لغزد به برهوتِ ساق ها و سایه ها. سمتِ من شب خاکسترِ رنج می تکاند و پشتِ پلک، انتظار را پیر می کند.