×صاد.سین بانو و میم.عزیز مبارک باشید
شروع پاییز می توانست شادمانه باشد بی حزن ِ عمیق مرگ عزیزان، می توانست لذت ِ یک لیوان چای صبح گاهی نسخه ی کلکته باشد که سردردِ شبانه را محو کند. می توانست خلسه ی گپی باشد با او که جانانه است و نیست. می توانست رغبت میلاد صاد.سین بانو باشد و مرد محزونی که می شناسمش به دوستی. حتا می توانست لی ِ لی ِ زردها و نارنجی ها باشد در خیابان ِ بغلی اما نشد... یک مرگ هایی نمی توانند زنده ات نکنند، نمی توانند آشوبت نشوند، نمی توانند رویای هرگزت نباشد.
صاد.سین بانو به فدایت.
پاییز میتوانست خیلی خوب باشد. با حضورش. پاییز حتی میتوانست خوب باشد با حضور مردی هم که برایت دروغ میبافد. حتی.
اما نمیشود.
نمیشود که نمیشود.
سراسر امروز را با بغضی سپری کردم که هی اجازه اش ندادم بریزد.
میدانی؟
زندگانی، شِکوه هایش بسیار است. ما از او. البته.
حضورت اما، گرمی عجیبی دارد در زندگانیم. با تمام غمها.
دوستت میدارم دخترک قصه های عاشقی...