در انتهای حافظه از هیچ کس سؤال نمی کردیم
در انتهای حافظه لبخند می شدیم
"رویایی"
آدمی بارها و بارها می بازد در هجر، در وصال، درتوالی رفتن ، در ازدحام نرسیدن و کم کم پی می برد خاصیت زنده گی همین در میانه ی بُرد باختن است. همین سر وته کردن و... همین سخت جانی!دور می شوی از خودت می بینی دهان تازه دم ات در سایه ی آن چه بر تو رفته است سرود می خاند و توانی برای پیش رفتنت می بخشد. سی امین سال ساکت آمد چیزی برای گفتن نداشت جز دوست.
همین جا یادداشت پریسا برای 18آذر94