چند سالی است که پدر از اینکه من کارت اهدای عضویت دارم بشدت دلخور است. هربار که حرفش می شود می گوید اصلن حاضر نیست روزی بیاید که قرار باشد عضوی را اهدا کند. فکرکن که سلول های ما حافظه داشته باشند آنوقت حتا اگر مرده باشیم یک تکه از مارا به کسی بدهند، می توانیم برگردیم جای همه ی آنچه را که می دانیم؛ جای اشیای محبوب مان، جای شعرهای عریانی مان، جای آن چیزها را که در نهان به ما داده اند را در یاد این دیگران بیاوریم.آنوقت کسی دیگر به طرز تو می تواند ببوسد، می تواند در آغوش بگیرد، می تواند دوست بدارد. تنها دست هایم... دست هایم اندوهگین اند.