مایا
دختر جان
دست هایت بوی بهار گرفته اند؟
پرنده ی کوچک ، روی شانه ی گرگ
بیا حرف بزنیم
درباره ی زمانی که قبایل سکوت من را در زمین های غصبی شان
به زمین زدند وَ
روزه هاشان را از سر
مایا
دست هایت باید بوی بهار بگیرند
حالای ِ حالا که در من شعر می شوی
بیا
دهانت را ببوسم
در فاصله ی بوسه ی اول تا بوسیدن دوباره ات
می توانم
پرنده ی کوچکی باشم
که صلح را از تاریکی بگذراند
...
مایا جان
بیا و حرف بزن با الهام
او "پرنده ی کوچک خوشبختی" ست.