تنها دست هایم... دست هایم اندوهگین اند.اگر دست هایم اینگونه نبودند هرگز به آن نیمه ی دیگرش فکر نمی کردم. دو روز دیگر نیمه ی خالی اش پر می شود و بر می گردد سمت خودش. همان سمت که صلح از تاریکی بر می گردد و شعرها می توانند اجسااد غرق شدگان را بالا بیاورند و دست کم کفنی و کمی خاک تدارک ببیند برایشان. دو روز دیگر ماه تمام می شود و تو خندان عادت می کنی به دیری و دوری. و خندان تر حتا خاهی مُرد.