خیال خیس

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

مایا 
دختر جان 
دست هایت بوی بهار گرفته اند؟


پرنده ی کوچک ، روی شانه ی گرگ
بیا حرف بزنیم
درباره ی زمانی که قبایل سکوت من را در زمین های غصبی شان
به زمین زدند وَ
روزه هاشان را از سر

مایا
دست هایت باید بوی بهار بگیرند
حالای ِ حالا که در من شعر می شوی

بیا
دهانت را ببوسم
در فاصله ی بوسه ی اول تا بوسیدن دوباره ات
می توانم
پرنده ی کوچکی باشم
که صلح را از تاریکی بگذراند


...

الهام اسدی


زنده گی بین درد و دیوانگی می دَوَد و رفتن آنان که دوستشان می داشتیم را تکرار می کند


الهام اسدی