خیال خیس

چند سالی است که پدر از اینکه من کارت اهدای عضویت دارم بشدت دلخور است. هربار که حرفش می شود می گوید اصلن حاضر نیست روزی بیاید که قرار باشد عضوی را اهدا کند. فکرکن که سلول های ما حافظه داشته باشند آنوقت حتا اگر مرده باشیم یک تکه از مارا به کسی بدهند، می توانیم برگردیم جای همه ی آنچه را که می دانیم؛ جای اشیای محبوب مان، جای شعرهای عریانی مان، جای آن چیزها را که در نهان به ما داده اند را در یاد این دیگران بیاوریم.آنوقت کسی دیگر به طرز تو می تواند ببوسد، می تواند در آغوش بگیرد، می تواند دوست بدارد. تنها دست هایم... دست هایم اندوهگین اند.


الهام اسدی
۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۲ جواد بزرگ
وبلاگتون خیلی خوبه، خوب مینویسید.
با اجازتون وبلاگتون رو میزارم توی پیوند هام و دنبالش میکنم.
موفق باشید
۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۲ عطیه میرزاامیری
ناخنا هم چند وقته بیخود میشکنند...دستای منم غم دارند؟...دارند
پاسخ:
الهام نوشت: بار غمگینی من که روی دست هایم است . اندوه هرگز شکننده نبوده است در دست هایم . در ناخن هایم
۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۲:۰۴ مهبد یحیائی
چه فکر ِ نازک ِ غمناکی...
اما تکلیف گناهی ک کردیم چ؟! 
پاسخ:
الهام نوشت: امیدوار بزرگ باشیم
غبار غم از دست هایت دور باد الهام عزیز.

نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">